کد مطلب:148710 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

حسین از قتل مسلم آگاه شد
زباله كه حسین بن علی (ع) با همراهان خود به آنجا رسید، مركز پرورش انگور بود. می دانیم كه در نواحی گرمسیر انگور پروریده نمی شود و اگر در نواحی خیلی گرم انگور بپرورانند میوه ای كه به دست می آید لطافت و لذت ندارد. لذا سكنه بیابان های جزیرة العرب و دشت های بین النهرین از انگور خوب محروم بودند. اما در بعضی از نقاط بیابان هر گاه یك منطقه مزروع مرتفع وجود می داشت كه هوای آن، خنك می بود، در آنجا انگور پروریده می شد. انگور درختی است كه احتیاج به آب زیاد ندارد و همین كه ریشه آن قوت گرفت می تواند با بی آبی بسازد اما نه می تواند حرارت شدید و دائمی را تحمل كند و نه رطوبت شدید و دائمی را لیكن قادر است كه برودت شدید را تحمل نماید بدون این كه خشك شود. زباله منطقه ای بود مرتفع و نسبت به دشت های اطراف


خنك، و آب هم داشت و در وسط دشت های گرم، بهترین مكان برای پرورش انگور به شمار می آمد و در آنجا چند نوع انگور خوب می پرورانیدند. قبل از اسلام قسمتی از انگور زباله را شراب می انداختند و شراب زباله قبل از اسلام در بین النهرین غربی و قسمتی از شام معروف بود. اما بعد از اسلام دیگر از انگور زباله برای انداختن شراب استفاده نمی شد و در عوض با انگور مربائی طبخ می كردند كه به خصوص در فصل زمستان طالبان زیاد داشت و شیره آن مربا همان شیره انگور بود و نیز با شیره انگور چند نوع مربای دیگر با انجیر و خربوزه و غیره طبخ می نمودند. در نتیجه بعد از اسلام مرباهای زباله معروف شد و به خوبی به فروش می رسید. تمام سكنه زباله دارای تاكستان بودند و در آن جا كسی نبود كه باغ انگور نداشته باشد و با محصول انگور خود مرفه می زیستند بدون این كه توانگر باشند. زباله از جهت دیگر هم معروف بود و هر وقت می خواستند بگویند سگی درنده است می گفتند كه مثل سگ های زباله می باشد. صاحبان باغ های انگور در زباله مجبور بودند كه برای حفظ محصول خود وقتی انگور می رسید سگ داشته باشند تا این كه قبایل صحرانشین كه از زباله عبور می كردند میوه باغ های آنها را نبرند و مسافرین دیگر كه از آنجا می گذشتند محصول تاكستانشان را نخورند. از این دو گذشته شهرت دیگر زباله به مردم مسافر نواز آن ها بود ولی بدون پاداش مسافران را نمی نواختند. در صحراهای عربستان و بین النهرین هیچ نوع وسیله برای پذیرائی از مسافرین وجود نداشت. اگر مسافر دارای خیمه بود در خیمه خود می خوابید و در غیر آن صورت در تمام فصول سال حتی در فصل زمستان كه هنگام شب، صحرا خیلی سرد می شد بایستی در هوای آزاد بخوابد. بعد از این كه اعراب، ایران را اشغال نمودند و مشاهده كردند كه در راه ها، برای سكونت موقتی مسافران كاروانسرا ساخته اند، از آن رسم تقلید نكردند و كاروانسرا نساختند. اما در بین النهرین شرقی كاروانسرا بود زیرا قبل از سلطه اعراب جزو قلمرو ایران به شمار می آمد و نقاط بیابانی بین النهرین غربی كاروانسرا نداشت. باری چون در صحراهای غربی بین النهرین جائی نبود كه مسافر، در آن منزل كند، سكنه زباله مسافران با بضاعت را به خانه های خود می بردنند و از آن ها پذیرائی می كردند و قیمت غذا را از آنها دریافت می نمودند و بعضی از مسافران با بضاعت انعامی خوب به میزبان می دادند زیرا پذیرائی میزبان برای آنها تازگی داشت و لذتبخش بود. در فصلی كه حسین بن علی (ع) به طرف كوفه می رفت به مناسبت خنكی هوای پائیز سفر كردن در صحرا، اشكال نداشت. اما مسافری كه در فصل تابستان، سفر می كرد و بعد از عبور از بیابان گرم به زباله می رسید اگر بضاعت داشت و مورد پذیرائی یكی از سكنه زباله قرار می گرفت از میزبانی وی لذت می برد. حال مسافری را در نظر مجسم كنیم كه از بیابانی كه حرارت آفتاب آن در فصل تابستان به چهل و پنج یا چهل و شش درجه یا زیادتر می رسید، عبور كرده و خسته و تشنه وارد زباله شده و تازه باید در آن جا وسائل توقف یك شب خود را فراهم نماید و خیمه برافرازد و آب بیاورد، و هیزم فراهم نماید تا این كه غذا طبخ كند و اگر با خود خواربار نداشته باشد، آن را هم ابتیاع نماید. این كارها مزید خستگی مسافر می شد و نمی توانست استراحت نماید. اما


همین مسافر اگر در یكی از خانه های زباله پذیرفته می شد كوچكترین زحمت نداشت و همین كه وارد می گردید برایش آب خنك می آوردند تا این كه بنوشد و یك طشت را پر از آب مقابل وی می نهادند تا این كه دست و صورت و پاها را بشوید و غبار راه و عرق را بزداید و بعد از این كه مصفی می شد، سفره ای مقابلش می گسترانیدند و او را سیر می كردند و مسافر، می توانست، بعد از صرف غذا، استراحت نماید. امروز كه همه جا هتل هست و ما هر زمان كه به سفر می رویم در هتلی سكونت می كنیم و هر چه بخواهیم بی درنگ مهیا می شود نمی توانیم بفهمیم مسافرین جزیرة العرب در بیابان های مغرب بین النهرین از پذیرائی غیر منتظره سكنه زباله چقدر لذت می بردند و چگونه، در آن قصبه در آنها خوش می گذشت. وقتی حسین بن علی (ع) وارد زباله شد، عده ای از سكنه شهر نزدش رفتند و از او دعوت كردند كه به خانه هایشان برود و مورد پذیرائی قرار بگیرد. امام حسین (ع) دارای خیمه و تمام وسائل سفر بود و احتیاجی به میزبانی سكنه زباله نداشت. دیگر این كه عده ای كثیر از قبایل بدوی با او بودند و حسین (ع) نمی خواست آن ها را دیگر ترك كند. تاریخ ورود حسین بن علی (ع) به زباله از روی تخمین باید روز بیست و ششم ماه ذیحجه سال شصتم هجری باشد و این تاریخ مصرح نیست. چون وقتی ما منازل مسافرت حسین را از مكه تا زباله در نظر بگیریم و به خاطر بیاوریم كه در بعضی از آنها توقف هم كرده بود بایستی دیرتر از بیست و ششم ذیحجه به زباله رسیده باشد یا این كه باید قبول كرد كه زودتر از هشتم ذیحجه از مكه حركت كرد. در همان روز كه حسین (ع) وارد زباله شد كاروانی كه از كوفه می آمد نیز وارد گردید و حسین از افراد آن كاروان شنید كه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را در كوفه كشتند. حسین چند نفر از مردان سالخورده كاروان را به خیمه خود فراخواند تا این كه چگونگی قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را از تحقیق كند و بپرسد كه آیا در كوفه كسی به حمایت مسلم بن عقیل برخاست یا نه؟ ولی سالخوردگان گفتند كه هیچ كس جز یك جوان آهنگر به حمایت مسلم برنخاست و او هم قبل از این كه بتواند كاری صورت بدهد به قتل رسید.

بعد حسین (ع) چگونگی قتل مسلم و هانی را استفسار كرد و یكی از سالخوردگان كه به چشم خود منظره قتل مسلم بن عقیل بر بام دارالحكومه كوفه را دیده بود برایش حكایت كرد و اشك در چشم های حسین (ع) جمع شد. پس از این كه سالخوردگان كاروان از خیمه خارج شدند (فرزدق) شاعر معروف كه دیدیم نزدیك مكه به دیدار حسین (ع) رفت ولی از او جدا شد معهذا به روایتی دیگر با كاروان حسین بود وارد خیمه گردید و گفت چون می دانم كه تو از چگونگی قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه اطلاع حاصل كرده ای آمده ام كه راجع به این موضوع صحبت كنم. حسین گفت خداوند هر دوی آنها را قرین رحمت خود بكند و هر دو با مردانگی جان سپردند و بخصوص جنگ مسلم با صدها سرباز عبیدالله بن زیاد یكی از بزرگترین پیكارهائی است كه در راه حق صورت گرفته و هرگز فراموش نخواهد شد. طبق یك روایت، كه مشعر بر این است كه مسلم بن عقیل فرزند داشته، دو پسر مسلم كه مثل دیگران خبر كشته شدن پدرشان را شنیدند و با كاروان حسین بودند گریه كنان وارد خیمه حسین شدند. حسین آنها را كنار خود نشانید


و گفت نمی دانم به چه زبان به شما تعزیت بگویم و شما را تسلی بدهم و بدانید كه من بیش از شما از مرگ پدرتان عزادار هستم. یكی از پسران مسلم گفت آیا تو انتقام پدر ما را از عبیدالله بن زیاد نمی گیری؟ حسین(ع) گفت من مقدم بر جنگ نمی شوم ولی اگر با من بجنگند دفاع خواهم كرد. آن گاه چهار تن از برادران حسین (ع) كه در كاروان او بودند وارد خیمه گردیدند و نشستند و یك جلسه مشورت تشكیل شد و موضوع بحث این بود اینك كه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه كشته شدند و محقق گردید كه طرفداران حسین (ع) در كوفه به عهد خود وفا نكردند چه باید كرد؟ آیا صلاح هست كه حسین (ع) به كوفه برود؟ اگر به كوفه برود آن هائی كه به وسیله مسلم با او بیعت كردند از وی حمایت نخواهند نمود و همان طور كه مسلم بن عقیل به قتل رسید او هم مقتول خواهد شد.

فرزدق گفت رفتن به كوفه صلاح نیست چون به طوری كه كاروانیان می گویند عبیدالله بن زیاد در آنجا یك قشون گرد آورده است و من تصور نمی كنم كه بتوان با قبایلی كه به ما ملحق گردیده اند با قشون عبیدالله بن زیاد جنگید. حسین (ع) گفت من از این قبایل نخواستم كه به ما ملحق شوند بلكه خود آن ها به ما ملحق گردیده اند. آن گاه خطاب به عون برادر خود گفت برو و به روسای قبایلی كه با ما هستند بگو كه این جا بیایند. (عون) برخاست و از خیمه خارج شد و بعد از مدتی با روسای قبایل آمد و حسین(ع) پس از نشستن آنها گفت: به طوری كه می دانید من از شما تقاضا نكردم كه به من ملحق شوید بلكه خود شما، خواستید كه با من بیائید و به شما گفتم كه مقصد من كوفه می باشد. روزی كه مقصد خود را به شما گفتم یقین داشتم كه ما بدون خطر وارد كوفه خواهیم شد چون عده ای كثیر از مردان كوفه به وسیله نماینده من مسلم بن عقیل با من بیعت كرده بودند و من فكر می كردم چون طرفدارانم در كوفه خیلی زیاد هستند حاكم كوفه نخواهد توانست كه هنگام ورود ما، به آن شهر، برای ما تولید مزاحمت كند. ولی اكنون می شنوم و لابد شما هم شنیده اید كه مردان كوفه بیعتی را كه به وسله مسلم بن عقیل با من كردند زیر پا گذاشتند و عهد بسته را شكستند و لذا هنگام ورود به كوفه من نمی توانم حتی به حمایت یك نفر از مردان آن شهر امیدوار باشم. از این گذشته حاكم كوفه عبیدالله بن زیاد یك ارتش در آن شهر گرد آورده است. مردان كاروان كه ساعتی پیش در این خیمه بودند می گفتند قشون عبیدالله بن زیاد صد هزار سرباز است و من این عدد را اغراق می دانم ولی در هر حال، اكنون در كوفه یك قشون نیرومند حضور دارد و آن قشون برای ما تولید خطر خواهد كرد. من به طوری كه اكنون هم گفتم، مقدم بر جنگ نخواهم شد برای این كه نمی خواهم بین مسلمین، جنگ خانگی در بگیرد ولی اگر به من حمله كردند از خود دفاع خواهم نمود و نمی خواهم كه شما در جنگ به قتل برسید و بعد از این كه كشته شدید زن و فرزندانتان اسیر شوند. شما به این امید با من به راه افتادید كه بعد از این كه من وارد كوفه شدم از من بهرمند شوند. گر چه من قولی به شما نداده بودم كه بعد از ورود به كوفه به شما جاه و مال خواهم داد ولی شما به امیدی با من به راه افتادید و آدمی تا امیدی نداشته باشد با دیگری به راه نمی افتد ولی اینك به شما می گویم كه


ورود ما به كوفه خطرناك است و در آن جا یك ارتش قوی انتظار می كشد كه ما را دستگیر كند یا به قتل برساند. شما بر من ذمه ای ندارید چون من برای شما كاری نكرده ام تا این كه خود را مدیون من بدانید. ولی من قدری مدیون شما هستم و لو این كه به شما قولی نداده باشم چون شما تا این جا مرا همراهی كردید و رنج سفر را تحمل نمودید. من خواهان نابودی شما و اسیر شدن زن و فرزدانتان نیستم و لذا به شما می گویم كه برگردید و به مسكن خود برودی و مثل گذشته سرپرستی زن و فرزندانتان را بر عهده بگیرید.

روسای قبایل نظری با هم مبادله كردند و سكوت نمودند. حسین (ع) خطاب به برادرش عون گفت از پولی كه نزد تو می باشد به هر یك از روسای قبایل پنجاه دینار بده. سپس حسین خطاب به روسای قبایل گفت: می دانم كه پنجاه دینار برای مردانی چون شما مبلغی است قلیل و مرتبه شما اقتضا می كند كه بیش از این به شما پرداخته شود خاصه آن كه قسمتی از آنچه دریافت می كنید باید به مردان خود بدهید و همان طور كه شما به امیدی با من به راه افتادید مردان قبیله شما هم به امیدی با شما به راه افتادند. اما در این بیابان بیش از این پول نداریم و برای من وضعی پیش آمده كه نمی توانم حواله بدهم كه در مكه به شما وجهی بیشتر بپردازند زیرا من مجبور شدم كه از مكه عزیمت نمایم و در آن جا قصد كشتن مرا داشتند و هر گاه شما، در این موقع حواله ای از من به مكه ببرید قطع نظر از این كه ممكن است پرداخته نشود، شاید شما را به هلاكت برسانند. قبل از این كه حسین از مكه عزیمت نماید، حواله او از طرف بازرگانان مكه پرداخته می شد و لو حسین (ع) نزد آن ها حساب نداشت. چون حسین (ع) از لحاظ بازرگانی معتبر بود و آن كه حواله حسین(ع) را می پرداخت اطمینان داشت كه وجه آن را از وی دریافت خواهد كرد و آن پول از بین نخواهد رفت. اما بعد از این كه مراسم حج آن سال (سال شصتم هجری) به پایان رسید حاكم مكه به بازرگانان اخطار كرد كه اگر حساب حسین نزد آن ها هست، نباید به او بپردازند و حواله های حسین نباید پرداخته شود و به اصطلاح امروز، اعتبار حسین(ع) را در بازار مكه راكد كردند و لذا اگر حسین حواله ای به روسای قبایل بر سر یكی از بازرگانان مكه می داد پرداخته نمی شد.

هر یك از روسای قبایل پنجاه دینار از عون دریافت كردند و از حسین (ع) خداحافظی نمودند و رفتند و یكی از آن ها رئیس قبیله خدنه بود كه گفتیم وقتی فرمانده جماز سواران را دید چگونه توضیح داد و اظهار كرد كه در زباله از او جدا شده است بنابراین خود حسین بن علی (ع) روسای قبایل را مرخص كرد نه این كه آن ها وی را ترك كرده باشند. روسای قبایل غیر از اظهارات حسین (ع) از مردان كاروان هم كسب اطلاع كرده بودند و می دانستند كه در كوفه عبیدالله بن زیاد دارای قدرت كامل است و كسی جرئت ندارد كه در آنجا چیزی به نفع حسین بگوید و اگر كسی، كلمه ای به نفع حسین (ع) بر زبان بیاورد كشته خواهد شد و نیز می دانستند كه حاكم كوفه دارای سربازان زیاد است و در روزی كه مسلم بن عقیل دستگیر شد آن قدر سرباز در كوفه بود كه سكنه شهر به چشم نمی رسیدند چون همه جا سرباز به چشم می رسید. این بود كه روسای قبایل


از گفته حسین كه آنها را مرخص كرد استفاده نمودند و از كاروان های حسین(ع) جدا شدند و به سوی مساكن خود به راه افتادند.

بعد از این كه عون پول روسای قبایل را پرداخت و آن ها رفتند مشورت اعضای خانواده حسین كه با آمدن روسای قبایل متوقف شده بود تجدید گردید و فرزدق مرتبه ای دیگر رفتن به سوی كوفه را خطرناك دانست و گفت من اگر به جای تو بودم مراجعت می كردم و از راه صحرا به (هاماوران) می رفتم.

این روایت را (ابن قتیبه) كه در سال 213 هجری متولد شد و در سال 270 هجری زندگی را بدرود گفت نقل می كند. هاماوران كشوریبود كه امروز به اسم یمن خوانده می شود و معروف است كه كشور قدیم (سبا) در آنجا بوده و قبل از این كه اوضاع یمن بر اثر جنگ های داخلی سنوات گذشته نامنظم شود در منطقه ای از آن به اسم (یاریم) حفاری می كردند و كتیبه هائی از زیر خاك به دست می آمد كه وجود كشور سبای قدیم را تایید می كرد. گفتیم كه حسین از راه كشاورزی و تجارت امرار معاش می كرد و در هاماوران تجارتخانه یا شعبه ای از تجارتخانه خود را داشت و از صحرای عربستان راهی به سوی هاماوران می رفت كه امروز متروك گردیده همچنان كه بعضی از راه های بزرگ عربستان قدیم امروز وجود ندارد برای این كه جاده های جدید اتومبیل رو آن راه ها را كه به پیروی از وجود چاه ها و چشمه ها به وجود آمده بود از بین برده است. در قدیم، راه های صحرائی همواره وابسته به منابع آب بود و كاروان فرسنگ ها راه خود را دور می كرد تا این كه به منبع آب برسد خواه چاه یا چشمه. ولی امروز كه در عربستان با اتومبیل مسافرت می كنند، مجبور نیستند كه از كنار چاه ها و چشمه ها بگذرند بلكه از نزدیك ترین فاصله بین دو نقطه از صحرا عبور می نمایند.

حسین بن علی رفتن به هاماوران را نپسندید و گفت با این كه من در آن جا آشنایان زیاد دارم و عده ای هم طرفدار من هستند اگر به هاماوران بروم، از لحاظ به انجام رسانیدن وظیفه قصور كرده ام. آن جا گر چه یك كشور اسلامی است ولی از لحاظ مكان دارای مركزیت نیست در صورتی كه بین النهرین در دنیای اسلامی دارای مركزیت است و من باید در این جا برای اعلام حق قیام كنم تا این كه صدایم به گوش مسلمین در سراسر جهان برسد. اما صدائی كه از هاماوران برخیزد به گوش تمام مسلمین نخواهم رسید و فقط سكنه همان كشور آن صدا را خواهند شنید. فرزدق گفت من نمی توانم بر این قسمت از گفته تو خرده بگیرم چون هاماوران در دنیای اسلامی دارای مركزیت نیست ولی اگر تو به آنجا بروی از امنیت برخوردار خواهی بود و خواهی توانست بعد از چندی كه وضع مساعد پیش آید باز قیام كنی. حسین (ع) گفت تصمیمی كه من برای اعلام حق گرفته ام تغییر ناپذیر است. سال ها من دست روی دست گذاشتم و در صدد بر نیامدم كه با اساس ظلم مبارزه كنم و حق را اعلام نمایم. ولی بعد از مدتی سكوت تصمیم گرفتم كه قیام كنم و بر اثر قیام من بود كه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه به قتل رسیدند. من آن ها را نكشتم ولی این منم كه آن ها را به قتلگاه فرستادم و آیا می خواهی اكنون كه آن ها كشته شده اند من برای حفظ جان خود مراجعت نمایم و گوشه ای امن را انتخاب نمایم و عمر خود را در


آنجا به راحتی بگذرانم. تا روی كه من برای اعلام حق قیام نكرده بودم می توانستم گوشه نشین باشم و وارد میدان مبارزه نشوم. اما بعد از این كه قیام كردم دیگر نشستن جائز نیست. آن كس كه قیام می كند با خدای خود و خویش، عهدی می بندد و لو آن عهد شفاهی نباشد. نفس قیام كردن برای اعلام حق، بستن عهد است با خدا و خود و آن كس كه قیام می كند اگر بنشیند بر خلاف عهدی كه با خدا و خود بسته اقدام كرده است. چه فرق است بین من اگر از پا بنشینم با مردم كوفه كه بعد از بیعت كردن با من از پا نشستند و عهد خود را نقض كردند. فرزدق گفت چه می خواهی بكنی؟ حسین (ع) گفت همان طور كه هنگام حركت از مكه، تصمیم گرفتم می خواهم برای اعلام حق مبارزه كنم. فرزدق گفت تو نمی توانی به كوفه بروی چون به طور حتم عبیدالله بن زیاد مانع از ورودت به كوفه خواهد شد. در مورد جوابی كه حسین (ع) داد دو روایت موجود است. روایت اول این می باشد كه حسین (ع) گفت من به كوفه خواهم رفت و در آن جا كشته خواهم شد. روایت دیگر این است كه حسین (ع) گفت من در ایران طرفداران زیاد دارم و به ایران خواهم رفت و در آن جا برای اعلام حق مبارزه خواهم كرد و كسانی كه این روایت را معتبر می دانند دلیل آن را رفتن حسین (ع) به سوی (نینوا) ذكر می كنند. آن ها می گویند كه حسین (ع) برای رفتن به كوفه بایستی مستقیم به سوی مشرق برود در صورتی كه راه شمال را پیش گرفت و به طرف نینوا رفت تا این كه در آن جا عنان عزیمت را به سوی مشرق متوجه نماید و از رود فرات بگذرد و به طرف ایران برود.

اما طرفداران روایت اول مشعر بر این كه حسین (ع) قصد داشت به طور حتم به سوی كوفه برود. می گویند كه وی نمی خواست به طرف شمال برود و وارد منطقه نینوا شود و دلیلش هم این است كه حسین بعد از حركت كردن از زباله به (بطن عقبه) رفت كه قصبه ای بود واقع در مشرق زباله و همچنان در راه كوفه و بعد از بطن عقبه راه (ذوخشب) را پیش گرفت كه آن هم قریه ای بود واقع در مشرق بطن عقبه و همچنان در راه كوفه و اگر حسین (ع) می خواست كه از زباله از راه نینوا به سوی ایران برود از همان جا راه شمال را پیش می گرفت نه این كه به بطن عقبه و آن گاه به ذوخشب برود. معتقدین روایت دوم می گویند علت این كه حسین (ع) از زباله به طرف شمال نرفت بلكه از قریه ذوخشب راه شمال را پیش گرفت این بود كه تا قریه ذوخشب هنوز امیدوار بود كه بتواند وارد كوفه شود و لذا همچنان به سوی مشرق می رفت اما بعد از اینكه به ذوخشب رسید تصمیم گرفت كه از رفتن به كوفه منصرف شود و راه ایران را پیش بگیرد و لذا به سوی شمال به حركت در آمد.

لیكن كسانی كه طرفدار روایت اول هستند می گویند كه قشون هزار نفری عبیدالله بن زیاد كه در ذوخشب به حسین (ع) رسید او را مجبور كرد كه به طرف شمال و سرزمین نینوا برود و حسین (ع) از روی اجبار، راه شمال و نینوا را پیش گرفت نه این كه بخواهد از آن جا به ایران برود. ولی هر دو دسته در این موضوع اتفاق دارند كه حسین (ع) بعد از این كه از زباله حركت كرد كماكان به سوی كوفه روان شد و به بطن عقبه رسید و از آن جا هم گذشت و وارد ذوخشب شد.


می دانیم كه فرمانده دسته جماز سواران كه مامور اكتشاف بود رئیس قبیله خدنه را مورد تحقیق قرار داد و از او شنید كه حسین (ع) در زباله است. وی بی درنگ گزارش آن خبر را با یك جماز سوار به كوفه فرستاد و تمام اطلاعاتی را كه از رئیس قبیله خدنه كسب كرده بود در گزارش خود گنجانید و خلاصه گزارش فرمانده جماز سواران این بود كه اولا مقصد حسین (ع) كوفه است و ثانیا عده ای كثیر با او هستند و من از عهده دستگیری وی برنمی آیم و حتی حصین بن نمیر هم كه در قادسیه است نمی تواند او را دستگیر كند و برای دستگیری یا قتل او باید یك نیروی قوی فرستاد.

عبیدالله بن زیاد در كوفه، روسای قبایل را كه طرفدار حسین بودند با پول از حسین(ع) برگردانید و متمایل به خود كرد. اما می اندیشید آنها، همان طور كه به حسین (ع) پشت كردند و به سوی او آمدند، ممكن است به او پشت كنند و به سوی حسین(ع) بروند ویژه آن كه حسین (ع) مردی بی بضاعت نیست و شاید او هم، (به تصور عبیدالله بن زیاد) به روسای قبایل كوفه پول بدهد و لذا نباید گذاشت كه حسین (ع) به كوفه برسد. چون اگر حسین به حوالی كوفه برسد ممكن است كه حضورش غیرت روسای قبایل و كسانی را كه در خود شهر به وسیله مسلم با او بیعت كرده بودند به جوش بیاورد و آن ها به حمایتش برخیزند. عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه می دانست كه بین مردی چوی حسین بن علی (ع) و نماینده اش مسلم بن عقیل خیلی تفاوت وجود دارد و نفوذ كلمه و جذبه حسین(ع) خیلی بیش از مسلم می باشد. حسین(ع) نوه پیغمبر اسلام و پسر علی بن ابی طالب است و اگر صدایش در حوالی كوفه انعكاس پیدا كند بعید نیست كه طوری محرك شود كه همه طرفدارانش به حمایت او قیام كنند و لذا نباید گذاشت كه حسین (ع) به كوفه نزدیك شود. گماردن حصین بن نمیر در قادسیه واقع در مغرب كوفه برای همین بود كه حسین به كوفه نزدیك نشود و فرستادن دسته های اكتشاف به بیابان های اطراف، باز برای همین منظور بود.